نامه ای برای دوست
با سلامی، سرشار از غم
با درودی، بیش از کم
(( امیدوارم حالت خوب باشد ))
صدایت را میشنوم
از حنجرهی کلماتت پیداست
گویا این، صدایی ناآشناست
(( میخواستم در آخرین دیدار بگویم، اما نتوانستم))
هر لحظه میدانم،
چه میخواهی بگویی
نبض کلماتت گویاست
هر لحظه قلبم،
آشفتهتر از پیش است
گفتم نکند، " آخرین" لحظهی تدبیر است
(( میخواستم بگویم، نتوانستم، تو میخندیدی، شادیت را دوست دارم، چه کنم حرفهایم سنگین بود ))
بر لب مواج ذهنم
کلماتت، چه سنگین مینشیند
پیامت باریک است
سخت، بر تن احساسم مینشیند
قلبم آرام است
هوای تازه میخواهم
تاب این لحظه،
وای، بر جای نمینشیند
(( برای تو سخت است میدانم، برای من سختتر، ای کاش زودتر میگفتم، تاب ناراحتیت را ندارم، اما باید بگویم ))
زمان گفتن است،
بگو ...
خاکستر که ویرانی ندارد
جدال با آه،که بیماری ندارد
بگو ...
غم عشق، فراموشی ندارد
(( نمیدانم چه وقت این نامه را میخوانی، دارم میروم ... ))