یک هوای سرد
یک دل بی درد
خستگی یک بازی
خدا و دل، راضی
یک درد و یک رسیدن
دردی برای کشیدن
یک کلید سبز روشن
انتظار، شاید باشن
یک بوق، یک هشدار
رسیدن به صحبت کشدار
احوال شما خوبی؟
احوال شما خوبی؟
یک روز عالی بود
سراسر نگاه، شادی بود
ابتدا عباس آباد
سراسر مانده در یاد
سکوتی مانند فریاد
تا دیده کند یاد
بهبه، چه دریاچه دلفریبی
میدانی که در زمین، غریبی
خدایا،مرحبا چه زیبا آفریدی
رویایی، که گونهاش هرگز ندیدی
پس از آن، باز سفر آغاز گردد
به سوی آمل و بابل گردد
رویم یکسر به منزلگاهی
نداریم از آن هیچ آگاهی
تا به داخل آمدیم، یکجا شدیم جمع
نگاهها میرسید از کم و از جمع
سراسر پردهای پنهان بودش
سراسر نقش و از راز بودش
بومها در میان خانهای بود
نمیدانم چه بود و در کجا بود
شنیدن کی بود مانند دیدن
این نوشته آمده،از روی دیدن
گفتند مکرمه نام داشتند
نقشی ز سر ذوق داشتند
از او گویند: زندگی همچون بلابود
ز نقش بوم ها روشن، روان بود
منم دیدم یه چند تا نقشی و بوم
سیاه گشت دیدهام، سیاهتر از روم
عجب حال نزاری داشتند رنگها
نمایان میداشتند رنگها، رنجها
چو بودند ایشان زن چهاری
ندیدند در زندگی هرگز بهاری
سفر از این منزل باز آغاز گشت
به سوی دریا، بود گلگشت
چند عکسی گرفتیم ما از آنجا
از دریا، عکاس و از آسمان آنجا
گه گاه می رسید موجی از راه
گاه ابری از آسمان، با چهرهی آه
به، چه زیبا بود این تصویر
ناگه هل شدم گفتم تکبیر
چو گفتش پر نشاطم، پر انرژی، بر سر حال
گفتمش حق بود، چنین زیبایی و این حال
خدایی، آسمانی این آفریدهاست
خالقی، کبریایی این آفریدهاست
چنین، زیبایی شایسته اوست
چنین، پیدایشی از خالق اوست
تو زیبا بودهای، زیبا دیدهای تو
نشان از خالق یکتا دیدهای تو
کرامت بیش از این، که از گفته تو
رفت از یادم درد کشش از گفته تو
شبت خوش باد ای محبوبترین دوست
که این شعر،کمترین،ارزانی توست