سکوتی غرق دنیایم شد
به زیبایی پرواز
نظم دنیایم شد
در پشت خالی هر نفس
تنهایی مشبکم، پنداری شد
که نشئه ی خاک بر فسردگی فائق خواهد شد؟
سکوتی غرق دنیایم شد
به زیبایی پرواز
نظم دنیایم شد
در پشت خالی هر نفس
تنهایی مشبکم، پنداری شد
که نشئه ی خاک بر فسردگی فائق خواهد شد؟
سکوتی می خواهم، غرق دنیای من باشد
به زیبایی یک پرواز، نظم دنیای من باشد
بر پشت خالیم
نفس مشبک مشبک می شود
و تنها در این پندارم
لعبتی با چنین فسردگی
و چنان نشئه ی خاک
چگونه بر پیکارش فائق خواهد آمد
سخن از عشق در میان نیست! من آدمیان را هدیهای آوردهام.
قدیس گفت: ایشان را چیزی مده، بل چیزی از بار ایشان بستان و با ایشان بکش. این کار بیش از همه مایهی خشنودی انسان است، اگر تو را نیز مایهی خشنودی باشد.
« اگر خواستی ایشان را چیزی دهی، صدقهای بیش مده و بگذار آن را نیز در یوزه کنند »
(( چنین گفت زرتشت، نیچه ))
اما آنان به ما خواهند آموخت که ابدیت توقفِ زمان حال است، یک Nunc - stans ( در اصطلاح مدرسان); [ اکنونِ جاوید] که نه خود می فهمندش و نه کس دیگر، همان گونه که بیش از آن مفهوم Hic - stans [ اینجای جاویدان] به معنای عظمت لا یتناهی ی مکان.
لویاتان، فصل چهارم، بند چهل و شش
تصور می کرد تراژدی چیزی نیست مگر هنر بیان ...
ارنست رنان، ابن رشد، 48 (1861)
پیِ آن چهره ام که آنِ من بود
پیش از خلقت جهان
(ییتس: زنی جوان و پیر)