الف

وبلاگ شخصی مهرزاد شربت خواری

الف

وبلاگ شخصی مهرزاد شربت خواری

نیست در لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
از همه ی اسرار الفی بیش برون نیافتاد، و باقی هر چه گفتند در شرح آن الف گفتند، و آن الف البته فهم نشد.
از عالم معنا الفی بیرون تاخت که هر که آن الف را فهم کرد، همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد.
طالبان چون بید میلرزند از برای فهم آن الف.

بایگانی
آخرین مطالب

سکوتی غرق دنیایم شد

به زیبایی پرواز

نظم دنیایم شد

در پشت خالی هر نفس

تنهایی مشبکم، پنداری شد

که نشئه ی خاک بر فسردگی فائق خواهد شد؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۵
مهرزاد شربت خواری

سکوتی می خواهم، غرق دنیای من باشد

به زیبایی یک پرواز، نظم دنیای من باشد

بر پشت خالیم

نفس مشبک مشبک می شود

و تنها در این پندارم

لعبتی با چنین فسردگی

و چنان نشئه ی خاک

چگونه بر پیکارش فائق خواهد آمد

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۲
مهرزاد شربت خواری

حریقی است در جانم

میان تارهایی سپید، اسیر

در تنهایی شب هایم

                        روزهایم

                        و قرن هایی که بی تو گذشت

به تنهایی در رویاهایم گُم می شود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۵
مهرزاد شربت خواری

 

می جنگم

خون بازی لخته های خون بار درد را

آهسته می روم، می سپارم آغوش را

گاه درد، می نشینم

ویران می شوم در گویش سرخ قطرات

آرام آرام

در سوزناک لحظه های فردای سرانجام

جاری می شود

همراه آبی که می رود.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۸
مهرزاد شربت خواری

 

هر آشنایی تازه اندوهی تازه است ...

مگذارید نام شمارا بدانند و به نام بخوانندتان. هرسلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست.

 

مهر در خاک روییدنی ست چون گیاه، و خشم، گیاهی رستنی ست.

 

مهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه ی یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد

 

اکنون که اصوات ناخوشایند آنها در تو فرو می ریزد و بیدار نشسته ای، به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می دارد، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد، آنچه فدا کردنی ست فدا می کند، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود.

 

ما هرگز از آنچه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترس نداشتیم. ترس، سوغات آشنایی هاست

 

فرصت های گریزنده را  چون قاصدک ها به دست باد نشاندیم

ما در خفاخانه های ضمیر خویش چیزی را پنهان نگه داشتیم؛ پنهان و سرسسختانه نگه داشتیم. و روزی دانستیم- و تو نیز خواهی دانست- که زمان، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند. پوسیدگی بر هر آنچه پنهان شده است دست می یابد و افسوس به جای می ماند.

 

برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز.

و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه را

و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را.

 

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد.

و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم.

 

دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند.

اینک دستی ست که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند.

اینک، سرنوشت، همان سرافرازی ازلی خویش را پایدار می بیند.

شاید، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم ... نمی دانم ...

 

کدامین باران تمام غبارها را فرو خواهد شست؟

 

                                                          (( نادر ابراهیمی)) روحش شاد و یادش گرامی


 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۴۰
مهرزاد شربت خواری

با سلامی، سرشار از غم

با درودی، بیش از کم

(( امیدوارم حالت خوب باشد ))

صدایت را می­شنوم

            از حنجره­ی کلماتت پیداست

            گویا این، صدایی ناآشناست

(( می­خواستم در آخرین دیدار بگویم، اما نتوانستم))

هر لحظه می­دانم،

            چه می­خواهی بگویی

            نبض کلماتت گویاست

هر لحظه قلبم،

                        آشفته­تر از پیش است

گفتم نکند، " آخرین"  لحظه­ی تدبیر است

(( می­خواستم بگویم، نتوانستم، تو می­خندیدی، شادیت را دوست دارم، چه کنم حرفهایم سنگین بود ))

بر لب مواج ذهنم

                        کلماتت، چه سنگین می­نشیند

پیامت باریک است

                        سخت، بر تن احساسم می­نشیند

قلبم آرام است

هوای تازه می­خواهم

تاب این لحظه،

                        وای، بر جای نمی­نشیند

(( برای تو سخت است می­دانم، برای من سخت­تر، ای کاش زودتر می­گفتم، تاب ناراحتیت را ندارم، اما باید بگویم ))

زمان گفتن است،

                        بگو ...

خاکستر که ویرانی ندارد

جدال با آه،که بیماری ندارد

                        بگو ...

غم عشق، فراموشی ندارد

(( نمی­دانم چه وقت این نامه را می­خوانی، دارم می­روم ... ))
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۱۵:۲۷
مهرزاد شربت خواری

سخن از عشق در میان نیست! من آدمیان را هدیه­ای آورده­ام.

قدیس گفت: ایشان را چیزی مده، بل چیزی از بار ایشان بستان و با ایشان بکش. این کار بیش از همه مایه­ی خشنودی انسان است، اگر تو را نیز مایه­ی خشنودی باشد.

« اگر خواستی ایشان را چیزی دهی، صدقه­ای بیش مده و بگذار آن را نیز در یوزه کنند »

                                                                                                            (( چنین گفت زرتشت، نیچه ))

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۰۰:۱۶
مهرزاد شربت خواری

به شقایق نگاهی کرد و برای اقاقی نغمه غریب غروب را زمزمه کرد.

ای کاش!

ستاره بداند که من هنوز منتظرم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۰۰:۲۱
مهرزاد شربت خواری

روزی مردی دید، یک نفر داخل یک باطلاق دارد غرق می­شود، پس داخل باطلاق شد تا نجاتش دهد. به همین خاطر جان خودش را به خطر انداخت. وقتی از باطلاق بیرون آمدند، هر دو از نفس افتاده بودن. کسی که داشت غرق می­شد به کسی که نجاتش داده بود گفت: احمق دیوانه، چرا من را از باطلاق درآوردی، من اونجا زندگی می­کنم. به اون مرد ناجی خیلی توهین شد...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۱ ، ۱۶:۵۵
مهرزاد شربت خواری

بهترین دین کدام است؟

مکالمه‌اى بین لئوناردو باف و دالایى‌لاما

لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست:

در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایى‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟

...خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمى‌تر از مسیحیت هستند.»

دالایى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گفت:

«بهترین دین، آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»

من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم:

آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چیست؟

او پاسخ داد:

«هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئولیت‌تر و اخلاقى‌تر سازد.

دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است»

من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او اندیشیدم. به نظر من پیامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنین است:

دوست من! این که تو به چه دینى اعتقاد دارى و یا این که اصلاً به هیچ دینى اعتقاد ندارى، براى من اهمیت ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.

به یاد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.

قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست. در روابط انسانى هم صادق است.

اگر خوبى کنى، خوبى مى‌بینى

و اگر بدى کنى، بدى.

همیشه چیزهایى را به دست خواهى آورد که براى دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنى.

شاد بودن، هدف نیست. یک انتخاب است.

«هیچ دینى بالاتر از حقیقت وجود ندارد.»
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۲
مهرزاد شربت خواری